فوتباليست ها
درود به دوستاي فوتبالي
پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 10:20 ::  نويسنده : محمدصادق

 

«با اجازه ی خدا»

     تاحالا شده نزديكترين كس شما، شما را با اسم ديگه اي صدا بزند؟ يك اسم بد كه حس بدي به شما القا كند؟ اگه اون شخص را خيلي دوست داشته باشيد چي كار مي كنيد؟ با خودم مي گويم: پيامبر هم فرمودند براي فرزندان تان اسم نيكو انتخاب كنيد تا آنها را نيك صدا كنند. آخه شخصيت هر كس با اسمش ساخته ميشه. اما از وقتي كه يادم مياد پدرم من را «پينوكيو» صدا مي كرد! حتما پيش خودتون فكركرديد كه من يه بچه دروغگو هستم؟! آخه اولين چيزي كه از پينوكيو به ذهن آدمها ميرسه دراز شدن دماغشه. گاهي وقتا پيش خودم ميگم :« نكنه اين بابا ، باباي من نيست! آخه كدوم پدري دخترش را پينوكيو صدا ميكنه؟» بعضي وقتا كه دلم قلنبه ميشه دوست دارم آسمون قرنبه بزنم تا همه ازم بترسند.

          من عاشق بازي هاي رايانه اي به خصوص «كانترم»؛ فوتبال بازي كردن توي كوچه وتو دروازه ايستادن را دوست دارم؛ وقتي پسر همسايمون پينوكيو صدام ميكنه آنقدر كتكش ميزنم كه به غلط كردم بيفته؛ روزايي كه دختر خالم مياد خونمون وميده مامان موهاش را شونه كنه وبراش ببافه حرصم درمياد ! عين دختر هاي لوس مي مونه ؛خوبه كه موهاي خودم پسرونه است ومجبور نيستم مثل دختر عموم هروقت مي روم آرايشگاه بمونم كه موهام را چه مدلي كوتاه كنم؟ مصري يا قارچي؟ يه بار كه بهش گفتم از رو سرش قارچ دراومده چپ چپ نگام كردو گفت: « موهاي توهم شبيه زمين چمن فوتباله ازبس كه فوتبال بازي كردي!» يه باركه به

موهام ژل مي زدم تا مثل موهاي داداش جواد- پسر عموم- سيخ وايسه بابا زد پس كله ام وگفت:« پينوكيو اگه بازم از اون آب چسبكي به كلت بزني ، روسرت علف سبز ميشه وبايد ببريمت قصابي تا گوسفندا علف هاش را بخورن!»

شنيده بودم ژل كچل ميكنه ولي اين يكي جديد ترين خبر2013بود.حالا از همه ي اينا بگذريم و بريم سر اصل مطلب؛ يه سري به پايين بزنيد:

         امروزتوي مدرسمون يه جشن داريم. قراره به نمونه ها ورتبه دارها جايزه بدند. بابا باورش نمي شد كه منم  رتبه آوردم. ديروز كه فوتبال بازي مي كردم با سپر همسايه(!) دعوام شد وپام به پاش گير كرد و افتادم توي جوق.پاهام 360درجه باز شدند... بقيه اش را ديگه حدس بزنيد.من هميشه به خاطر فوتبال بازي كردن يه كتك حسابي مي خوردم اين دفعه ديگه شد قضيه ي « ديدي چه به روزم آمد/ قوزي بالا قوزم آمد» . بابا به خواهش مامان توي جشن شركت كرد. نمايش كلاس ما كه به خاطر من بهم خوردو بچه ها با گلوله ي برفي قصد جانم را كرده بودند. نمي دونيد با چه زحمتي از دستشان فرار كردم! بقيه برنامه هاي جشن به نسبت خوب پيش رفت .

تا اينكه نوبت به تقدير از رتبه دارها رسيد. مدير اسم من را بلند خوند تا برم رو سكو، دوستانم براي تلافي تشويقم مي كردند و بلندپينوكيو صدايم مي كردند.من محكم سر جايم نشسته بودم وتكون نمي خوردم. يواشكي گريه مي كردم. قطره هاي اشك ريخت روي پاي گچ گرفتم. نميدونم بابا فهميد يا نه اما مامان دستم را گرفت وگفت: مرد كه گريه نمي كنه. شايد  او نمي دانست شكستن غرور چقدر سخت است. توي دلم به بابا بد مي گفتم. فقط دوست داشتم يك روز بشنوم او پدرم نيست! مدير هنوز داشت اسم من را مي خوند واز پدر و مادر ومعلمانم تشكر مي كرد. از جايم بلند شدم . عصايم را انداختم ولنگان لنگان به بالاي سكو رفتم. حتما حالا تيمور لنگ صدايم مي كردند. به مدير كه رسيدم جايزه ام را گرفتم واز مدير تشكر كردم. حالا بايد چند كلمه صحبت مي كردم. همه به احترام معلم ها ومدير ساكت شدند.  – سلام،همتون من را مي شناسيد؛ پينوكيوي بابام هستم. شايد پيش خودتون بگيد چه طوري يه دختر دروغگو نمونه ي مدرسه شده؟ همتون ميدونيد من يه خوي پسرونه دارم،واسه اينكه بابام هميشه ازخدا يه پسر مي خواست ولي خدا جونم بهش نداد؛ خوب خدا صلاح ما را بهتر از خودمون مي دونه. من هميشه بيرون مثل پسرام، از عروسك بدم مياد، توپ فوتبال را دوست دارم، رشته ي من علوم انسانيه ولي از حافظ بدم مياد! اگه اومدم رشته ي علوم انساني واسه ي اينه كه كمي آروم بشم. عاشق رشته هاي فني به خصوص برقم! يه بار واسه اينكه موهام سيخ بشن يه ميخ را كردم توپريز برق! آقاي اديسون كلي حالم را گرفت.  اون روز كلي كتك خوردم ولي عوضش پيش پسر همسايه كم نياوردم! من خيلي سعي کردم تو مدرسه شیطونی نکنم اما يه بار كه گردو را گذاشتم لاي لولاي در تا بشكنم دركلاس كنده شد! يكي دوبارم توپ واليبال را شوت كردم وشيشه ي سالن شكست. اما اين جا خانم مولايي كنترلم مي كردن. من تا حالا دروغ نگفتم. حتي يه بار كه تمرين آمار را ننوشته بودم به خانم باقي گفتم فوتبال بازي مي كردم وبعد حال نكردم بنويسم! خانم به خاطر راست گويي يه مثبت بهم دادن اما تا آ خر ساعت لنگ در هوا پاي تخته بودم. من نميدونم چرا بابا پينوكيو صدام ميكنه؟ گاهي وقتا فكر مي كنم شايد من دختر واقعي او نيستم. بعضي وقتا هم واسه ي اينكه لجش در بياد ميرم فوتبال بازي مي كنم يا حتي سوارموتور داداش جواد ميشم. ميدونم يه دختر بايد با وقار باشه و با حيا ، اما با وجود تمام تلاشم نمي تونم. همين جا ازپدرم واز دوستام كه نمايششون به خاطر من بهم خورد معذرت ميخوام واين هديه را ميدم به اونها واز معلم هاي عزيزم تشكر مي كنم. من حاضرم زير بار گوجه و كلم هايي كه پرت مي كنيد له شم!

  من محكم ايستاده بودم تا با توپ وتشر همه برم بشينم اما يكهو ديدم همه برام دست مي زنند وتشويقم مي كنن. لبخند مامان آرا مش خاصي به من داد. تما شا چي ها به من و كار هام مي خنديدند. باورم نمي شد اونها مرا بخشيده اند.ديگه طاق ايستادن روي پاي كلنگيم را نداشتم. ملات هاش سنگيني زيادي داشتند. من رفتم و نشستم. 

خانم مدير شروع به سخنراني كردند:« ازگل اندام عزيز ممنونم! اجازه بديد قبل از اينكه اسم بقيه را بخونم به عرضتون برسونم كه پدر گل اندام جون رفتند (تازه متوجه نبودن بابا شدم . دلم گرفت از اينكه حتي اين جا كنارم نبود .) ايشون يه نامه به من دادند تابراي همه بخونم. دوست دارم قبل از هر چيز نامه را بخونم. عيبي نداره؟» همه گفتند: لطفا بخونيد. انگار كه اين جا محكمه قاضي بود وپس از اعتراض من به محضر دادگاه حالا بابا مي خواست نا رضايتي هايش را به همه بگويد. من به عقب نگاه كردم وشوقي عجيب در چهره ي مامان ديدم. او حتما مضمون نامه را مي دونست؛ پس چرا اين قدر خوشحال بود؟ او كه هميشه به خاطر بد رفتاري بابا با من به او تذكر مي داد!

-گل اندام عزيزم، ( اين اولين بار بود بابا منو به اسم صدا مي زد!) وقتي حرف هاي تو را شنيدم دلم گرفت. فكر نمي كردم يك كلمه اين قدر روي تو اثر بد بگذارد كه فكر كني من پدرت نيستم. مي دانم درتمام اين سالها خيلي بابت كلمه ي پينوكيو اذيت شدي.مي دونم دلت گرفته حتي شايد گاهي گريه كردي. ببخشيد كه كتكت زدم؛ اما اين به خاطر تفسير غلطي بود كه من ازجمله ي « چوب پدر گل است/ هركه نخورد خل است » داشتم. عزيزم، من اگر تو را پينوكيو صدا مي كنم نشانه ي اين نيست كه تو دروغگويي، بايد بگويم كه  من تاكنون دختري راستگو تر از تو نديده ام. پینوکیوشايد هميشه گول روباه مكار و گربه نره را مي خورد ،كه  اين بابت سادگي اش بود،اما او هم چنان مقاوم بود. او با وجود چوب بودن در سختي هاي روزگار شكست نمي خورد و کم نمی آورد. او فرشته ی مهربانی داشت که همیشه مراقبش بود. او به خاطر پدر «زپتو» ، که پدر واقعی اش نبودحتی به دهن نهنگ هم رفت. دخترم این روزها سادگی بزرگترین گناه دنیا است.من می خواستم بهت بگم سادگی نکن!چلچراغ خانه ام توهم دختری ونازک مثل چوب، اما باید در مقابل سختی های روزگار تاب بیاوری و مراقب خودت باشی. بدان همیشه فرشته ای مهربان مراقب توست که حالا پشت سرت نشسته؛ او گماشته ی خداوند است تا آسیبی به تو نرسد.هرچند آسیب ها و سختی ها از تو دختری مرد گونه ساخته اند. دخترم گاهی برای به دست آوردن قلب پدر ها باید حتی به قعر دریا و شکم نهنگ زد.     

بابا می خواست اینها رو به تو یاد بده اما شاید روشش اشتباه بوده. ولی گاهی وقتا ما آدم هابه جای اینکه نیمه ی پر لیوان رو ببینیم نیمه ی خالیشو می بینیم. چرا ازپینوکیو فقط تصویر عروسک چوبی دروغ گویی رو در ذهن داریم که دماغش دراز می شد؟ پینوکیو خصلت خوب هم زیاد داشت. اما تو عزیزم بازهم همیشه مثل الآن«راستش رو بگو ». اول به خودت،بعد به دیگران.»

هممون گریه می کردیم دوست داشتم زودتر بابارو ببینم.

                شما دوست داريد ادامه ي داستان چي بشه؟ اين صفحه فقط براي شماست...........            

با عضو شدن در وبلاگ خودتون این داستان رو ادامه بدید. این داستان رو به مناسبت روز پدر تقدیم میکنم به همه ی پدرهای دنیا. دوستای گلم حتی اگر پدر معتاد دارید، یا پدری که تو خانه ی سالمندانه  به یاد اونایی که بابا ندارند یه کادو ، شده یه بوس، بهشون بدیدو برای شادی روح پدر دوستم، سعید، فاتحه بفرستید. ممنون از نگاهتون!

الهی خودم یه تنه غصه هاتون رو پرپر کنم!!!

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 20:29 ::  نويسنده : محمدصادق

روزگارغريبي است نازنين، دهقان فداكار پيرشده،شنگول و منگول گرگ شدن،كوكب حوصله ي مهمون رو نداره،كبري تصميم گرفته دماغشو عمل كنه،حسنك گوسفنداشو ول كرده تو يه شركت آبدارچي شده،شيرين فرهاد رو پيچونده و با دوست پسرش رفته اسكي،رستم اسبشو فروخته يه موتور خريده با اسفنديار مي رن كيف قاپي.واقعا چه به سر ايران و ايراني آمده؟

شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 14:52 ::  نويسنده : محمدصادق

كساني كه زير تابوت مرا مي گيرند،بايد هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره ي قبر مرا به طلب كاران ندهيد.

گواهينامه ي رانندگي ام را به يك آدم مستحق بدهيد،ثواب دارد.

از اينكه نمي توانم در مجلس ختم خودم حضور يابم قبلا پوزش مي طلبم.

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هم پرواز با شهدا و آدرس avatar123.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 3403
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1


Alternative content